آرزوهایم زیر انبوهی از خاکستر هنوز نفس میکشند ، هنوز شعله ورند ، نسیم مهربانی تو کی می وزد ؟
نمیدانم هم اکنون کجا مشغول لبخندی ، فقط یک آرزو دارم : که در دنیای شیرینت ، میان قلب تو با غم نباشد هیچ پیوندی .
آرزو داشتم قطره اشکی بودم که در کنار چشمت متولد میشدم ، بر روی گونه ات می غلطیدم و در کنار قلبت می مردم
هر روز نبودنت را بر دیوار خط کشیدم ، ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد ، خوش به حال تو که خودت را راحت کردی ، یک خط کشیدی تنها ، آن هم روی من
هنوز هم از تمام کارهای دنیا ، دلبستن به دلت بیشتر به دلم میچسبد .
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : پنج شنبه 29 اسفند 1388 | 20:50 | نویسنده : هادی عزیزی |